ما باید یاد بگیریم که عشق بورزیم و بخندیم
کار خیلی سختی به نظر میاد ،
آیا ما به همه عشق می ورزیم ؟
به انسانها ، پرندگان و حیوانات ؟
دوست داشتن دوستان آسان است ، اما آیا افرادی را که بد خواه ما هستند نیز دوست میداریم؟
محبت کردن به بستگان و عزیزان و نزدیکان آسان است ، اما آیا به غریبه ها هم محبت میکنیم؟
دوست داشتن کسانی که ما را می ستایند ساده است ، اما آیا کسانی را که آزارمان میدهند دوست داریم؟
عشق ورزیدن به کسانی که به ما کمک می کنند آسان است ، آیا به آنان که مارا تحقیر میکنند، یا رفتاری خود خواهانه با ما دارند عشق میورزیم؟
محبت کردن به افراد ثروتمند و متمول آسان است ، آیا به افراد فقیر، بی چیز و غمزده محبت میکنیم؟
عشق ورزیدن به <خوب و پرهیز گار> آسان است ، آیا به گناهکار ، مجرم ، دزد و سارق عشق میورزیم؟
آیا همه آنان را که گمراهند و قانون آنان را زندانی کرده است دوست میداریم؟
آیا به پرندگان و حیواناتی که هر روز به کشتارگاه برده میشوند تا خوراکمان را تأمین کنند عشق میورزیم؟
آیا گیاهان ، درختان ، گلها ، برگها و علف ها را دوست میداریم؟
آیا عاشق رودخانه ها ، دریا ،تپه ها ،کوهها ، سنگ ها و ستاره ها هستیم؟
آیا هر دانه شن ، هر قطره آب ، هر شعاع نور را دوست میداریم؟
آیا به خداوند و هر چه خلق کرده عشق میورزیم؟
آیا در همه موقعیت ها و وقایع زندگی میخندیم؟
وقتی که بخت به ما رو می کند خندیدن آسان است ، اما آیا هنگامی که بد اقبالی به سراغمان می آید باز هم میخندیم؟
آیا وقتی که عزیزی ما را ترک می کند و یا دوستان از ما چشم میپوشند ، یا وقتی که همه چیز در اطرافمان در تاریکی فرو رفته است و حتی ستاره ای نمیدرخشد ، میخندیم؟
تا زمانی که عشق ورزیدن و خندیدن را نیاموخته ایم ، آماده ورود به قلمرو خداوند نیستیم ،
قلب ما سخت شده است ، باید نرم لطیف و منعطف شود ، خاک ما حاصلخیز نیست ، باید آن را با عشق و خنده شخم بزنیم .
اگر زمین سفت باشد دانه ای نخواهد رویید ، زمین را آماده کنیم ، این کار با عشق و خنده میسر است .
یر گرفته از کتاب برای آن به سوی تو می آیم.... نوشته جی.پی.وسوانی
بیا تا که با هم مدارا کنیم
شبی زیر یک خیمه مأوا کنیم
شب آسمانها پر از دیدنی ست
بیا آسمان را تماشا کنیم
ره عشق دورُ ؛ بیا خویش را
برای رسیدن مهیا کنیم
صدای مناجات پروانه را
از آن سوی گلها تماشا کنیم
درختان این باغ زخمی شدند
مگر باغ را ما مداوا کنیم
اگر یادمان بود و باران گرفت
نگاهی به احساس گلها کنیم
اگر کینه آمد به سر وقتمان
سر کوچه او را ز سر وا کنیم
اگر گفت : من با شما دوستم
برانیمش از خویش و حاشا کنیم
|